سینه ام خسته است وگلویم خسته ترازبغض هایی که به سینه داده ... مرا رها کردی من هم مارا ما هم رهاکردیم سینه را از عشق از عشق خواب هارادرعشق می بنیم در عشق
با عشق تومن عاشقی کردم با خستگیات خستگی کردم تورفتی ومن به یادتوموندم باخبرخوشحالی توشادشدم خبرعشق دوباره توبودکه بیمارشدم تونبودی وپرستارنداشتم مرضم خوب شداما شوق نداشتم کهنگی عشق توسوزانیدمرا مردن توآخرکٌشت مرا
کهنه بودن شعرم از راز چشمان زیبای توست وتو زیباتر از پاییز وتوتازه تر از سرسبزی باغ های بهاری با صدایی که تازه گی این شعر نوست صدایی زیبا تر ازصدای بلبل وتویی لطیف تر از گلبرگ گل رٌز مثل اساس بارانی شدن من توراقدر همه ستاره دوست دارمت اما توبزرگتری از همه کیهانها درحدواندازه های بخشش خدا وبزرگی تو اندازه همه ستاره وستاره من تویی ودوست می دارمت تورامی ستایمت تورامیخواهم ودرشعرم می پرستمت اما تو خدا را ستایش میکنی تو هم خدارا سبب ماوهمه چیزما میدانی ومن هم تورا ازخدا می خواهمت
کاش کمی صبر می کردی کاش که نمی رفتی کاش می ماندی اما مهم نیست چون بهتر از تورو پیدا میکنم... این مرام امروزیه عشقه....
ذهن وقلم وکاغذ من آماده جنگ است اما جنگ به ناگه صلح می شود... صلح راباقلم برکاغذ مینویسم اما ذهن من آن را امضا نخواهد کرد.... سیاست عشق درپیش میگیرم ازفرهاد کوه کن می نویسم وبازتیشه ی فرهاد جنگ رابه یادم می آورد با عشق می جنگم با عشق نبرد خواهم کرد اما عشق بازنده کردن را بلد است دیگر نخواهم جنگید دیگرزندگی می کنم ولی زندگی خنجر میگذارد بر گردنم بازهم می خواهم بجنگم با زندگی که نای جنگیدن ندارم با او نبرد نمی کنم چون که زندگی به پایان می رسد ومن خواهم مرد...
یه شب اومدی پیشم وگفتی که می خوام با هم باشیم گفتم خوابم میاد از پیشم برو... رفتی..... صبح که شد اومدی گفتی می خوام با هم باشیم... گفتم فعلا نمی تونم کار دارم ازاینجا برو... رفتی.... ظهر که شد اومدی گفتی می خوای ناهار و باهم باشیم؟ گفتم آره دلم میخواد اما سرم شلوغه نمیشه بازم رفتی ... شب که شد از تنهایی خوابم نمیبرد که تواومدی ومن خوشحال شدم... گفتم مرسی که اومدی منتظرت بودم... توگفتی من هرکاری کردم که بهت بگم نشد... اما حالا واسه خداحافظی اومدم... کاشکی هیچ وقت نمیومدی... خداحافظ... |
About
هرگزنمیردآنکه دلش زنده شدبه عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما
Home
|